باغبان کرده فراموش که سیبی دارد ...
از هردری سخنی
ای ورای دل من
ای خدای کسی وبی کسیم . مانده ام در یک کجای بی تو آباد. که گمانم نیست هستی یا نه" بیا" بیا "که بهارم بی توباران ندارد وباتودلم تاب جفا ندارد .خالص رحیمی هستم اندر گریزهیچ کس" که خاطرم مخشوش یک ندیدن گاهی که چالش بزرگی من است "من نه چنگیز"نه فرهاد"نه خسرو افسانه هام" نه بابک بی کس کلیبر قلعه نشانم" من باده نوش پوری" ازنسل نادرشاهم وهمیشه دلم رابه ناداشته هایم خوش کرده ام.
Power By:
LoxBlog.Com |